درآمد
« شاهدان آن فاجعه دردناک هفتم تیر ، همچون دیگر ایثارگران این مرز وبوم ، نه در پی کسب جاهی بوده اند و نه در آرزوی احراز و جاهتی. آنچه آنان را به داد خواهی وا می دارد، جفایی است که بر یاد و خاطره ی شهیدان گرانقدر این مرز و بوم رفته است و همچنان نیز باشد که سخنان کسانی که در این راه از سرمایه های ارزشمندی چون سلامتی خود گذشته اند، در گوش جان آنانی بنشیند که می توانند کاری کنند و نمی کنند. مباد که غفلت های ما ، تاریخ و آیندگان را به داوریهای سخت درباره ما بکشاند.»
نخستین بار در کجا و چگونه با شهید بهشتی آشنا شدید؟
شاگرد کلاس چهارم ابتدایی در دبیرستان امیر کبیر بودم.
چه سالی؟
در سال 32، مدرسه ای که هم ایشان در آن زبان انگلیسی درس می دادند و مدیر آن هم بودند رو به روی مدرسه ما بود . هر روز از مدرسه می آمدم ، ایشان را می دیدم.
از نگاه شما به عنوان یک نوجوان، ایشان چگونه بودند؟
چهره ای امید آفرین داشت و نگاهش بسیار نافذ بود، طوری که به محض اینکه چشم انسان به او می افتاد، جذبش می شد . راه رفتن و نگاه کردنش با وقار و باهیبت بود. از رفتارش می شد درس عملی گرفت. هر وقت هم که وارد جایی می شد ، به همه سلام می کرد. وقتی هم که از او سئوالی را می پرسیدی، با دقت و حوصله جواب می داد تا روزی که از قم تبعید شد به تهران .
چرا؟
چون رژیم متوجه شده بود که برنامه ریزی های اساسی از جمله تأسیس مدارسی چون دبیرستان دین و دانش کار اوست.
شما دبیرستان را در کجا گذراندید؟
دبیرستان دین و دانش.
دفعه بعد در چه سالی با شهید بهشتی ملاقات کردید؟
اواخر سالهای 40 بود که ایشان از آلمان برگشت و در خیابان ایران جلسات قرآن گذاشت. شبهای پنج شبنه هم در منزل خودشان در قلهک ، جلسه خاصی بود که در آن اخبار و حوادث سیاسی و اجتماعی مورد بحث قرار می گرفت و این که دانشگاهها در چه وضعی هستند.
و شما هم که دانشجو بودید و سرتان برای این جور جلسات درد می کرد.
بله ( می خندد)
چه رشته ای می خواندید؟
هر چه دستمان می رسید.
چه رشته ای به دستتان رسید؟
زبان انگلیسی ، ادبیات فارسی
و دیگر؟
بماند!
از جلسات خصوصی منزل شهید بهشتی می گفتید .
ما در آنجا به صورت رابط بین دانشجویان و بعضی از مساجد عمل می کردیم و سعی داشتیم دانشجوها را جذب کلاسها کنیم.
به چه شکل این کار را انجام می دادید؟
بعضی از افراد را به دانشگاه می بردیم تا برای دانشجوها صحبت کنند و از آن طرف هم دانشجوها را جذب مساجدی چون مسجد جاوید که در پیچ شمیران بود و شهید دکتر مفتح پیشنماز آنجا بودند، می کردیم و برایشان کلاسهای احکام و امثالهم می گذاشتیم.
نقش شما در این کلاسها چه بود؟
من برنامه ریز و مسئول تشکیل کلاسها بودم. شهید مفتح تفسیر قرآن می گفت. شهید باهنر نهج البلاغه درس می داد.
مرحوم آقا رضا اصفهانی فلسفه مقایسه ای تدریس می کرد. سامی الدبونی ، از عراقی های تبعیدی عربی درس می داد و غلام عباس توسلی جامعه شناسی تدریس می کرد. در مسجد طلاچیان درخیابان اتابک هم کلاسهایی داشتیم . پیشنماز آنجا آقای محسن مجتهد شبستری ، امام جمعه فعلی تبریز بود.
نقش شهید بهشتی در این برنامه ریزیها چه بود؟
ایشان هدایت و حمایت از همه برنامه ها را به عهده داشت. مسجد جاوید را بستند و دکتر مفتح را گرفتند و حتی منبر را هم برداشتند و بردند. مقام معظم رهبری را دعوت کردیم که بیایند و برای دانشجویان سخنرانی کنند و یادم هست که ناچار شدیم میز خیاطی رو به روی مسجد را بیاوریم و تربیون درست کنیم. عنوان سخنرانی مقام معظم رهبری بود. ، « امام صادقی که من معرفی می کنم.»
از چه موقع به مسجد قبا رفتید؟
شهید مفتح را که آزاد کردند ، به مسجد قبا رفتیم که حاج تقی حاج طرخانی آن را ساخته بود. در آنجا ابتکاری به خرج دادیم و نمایشگاه کتاب و مطبوعات زدیم. یادم هست که آقایان محروم حسن اجاره دار ، اصغر آقاربانی و جواد مالکی با ما همکاری می کردند. دکتر مفتح در سفری هم که به مصر کرد، از عبدالفتاح عبدالمقصود ، نویسنده کتاب امام علی (ع) دعوت کرد که به ایران بیاید . همه این امور به همت و هدایت دکتر بهشتی انجام می شدند. در آن ایام ما می خواستیم در شهرستانها کار کنیم و آقای بهشتی، ما را به آقای هاشمی رفسنجانی معرفی می کردند که بعضی از طلبه ها را برای این کار تربیت کرده بودند. دلم می خواهد این نکته را ذکر کنم که برای بسیاری از افراد ، نوع لباس افتخار است، ولی در مورد شهید بهشتی، ایشان افتخار لباس روحانیت بود.
از اعتدال و انصاف ایشان سخن فراوان گفته اند ، آیا شما در این مورد خاطره ای دارید؟
هنگامی که مجلس رأی به عدم کفایت بنی صدر داد و او فرار کرد. همسر او را به همراه سودابه سدیفی دستگیری کردند. شهید بهشتی به محض اینکه از ماجرا باخبر شد، به شدت واکنش نشان داد و گفت، « بنی صدر خلاف کرده است . گناه همسر او چیست؟» و به رغم مخالفتهای زیادی که شد، سریعاً دستور آزادی او را داد. او در هر کاری سهم هر کسی را محفوظ نگه می داشت و هیچ کاری را به نام خود تمام نمی کرد. هرگز پشت سر کسی حرف نمی زد و پیوسته می گفت «المومن مرآت المومن» اگر حرفی دارید ، در حضور هم بگویید. اما در مورد خودش پیوسته با بزرگواری برخورد می کرد . یادم هست قرار بود برای شورای صدا وسیما فردی انتخاب کنند. ایشان آدمی را توصیه کردند که مدتی در سفارت آمریکا دنبال سند علیه شهید بهشتی می گشت. شاگردان مرحوم بهشتی به ایشان، این مطلب را گفتند و نسبت به انتخاب او اعتراض کردند . شهید بهشتی پاسخ دادند، « او جوان است و جوان هم کنجکاو است. چه اشکال دارد اگر سندی پیدا می کرد و به ملت ارائه می داد تا مردم می دانستند که نباید به آدمی مثل من اعتماد کنند.» این برخورد شهید بهشتی واقعاً مخاطبان را به شدت حیرتزده کرد. او انسانی بود که زندگیش را خودش انتخاب کرده بود.
آیا شهید بهشتی از خطراتی که ایشان را تهدید می کرد اطلاع داشتند؟
بله. شبی که منافقین اعلام کردند از این پس وارد فاز نظامی می شوند. همه اعضای حزب می دانستند که آنجا میدان خطر است، با این همه کسی از این میدان عقب نشینی نکرد. یکشنبه هر هفته در مقر حزب جلسه ای برگزار می شد که از بعد از نماز مغرب تا ده شب طول می کشید . به هنگام فاجعه، من استاندار سمنان بودم و عصر آن روز حرکت کردم تا شب خودم را به محل حزب برسانم. همه ما می دانستیم که هر لحظه در معرض خطر هستیم، با این همه کسی تردیدی به دل راه نمی داد. دکتر ابوترابیان ، یک ماه قبل از شهادت شهید بهشتی، مصاحبه ای را ترتیب داد. او نقل می کند که دکتر بهشتی در آن روز گفته بود ، « من هر لحظه منتظرم که تیری بر قلبم بنشیند و یا دیواری بر سرم خراب شود.» واقعیت هم همین است . وقتی وارد میدان عشق شدی، شهادت امری محتمل است.
از حالت ایشان در آن روز و شب خاطره ای دارید؟
آقای علیرضا بهشتی نقل می کند که آن روز صبح، پدر بیش از همیشه او را به سینه چسبانده بود و با او خداحافظی معنا داری کرده بود.من سالهای سال بود که شهید بهشتی را می شناختم و هرگز ندیده بودم که ایشان به جای لباده، قبا بپوشد، اما آن شب قبای ارغوانی پوشیده بود. حتی شهید محمد منتظری که همیشه آدم ژولیده ای بود، آن شب انگار که شب دامادیش باشد، سر و وضع مرتب و منظمی داشت.
از حادثه آن شب بگویید .
آن طور که ما فهمیدیم ، حادثه حدود ساعت هشت و بیست تا سی دقیقه روی داد. خمیرهای انفجاری را به دیواره ها زده بودند. و زیر تربیون شهید بهشتی، بمبی را جا سازی کرده بودند. وقتی فکرش را می کنم. می بینم همه دوستان ما با اراده و آگاهی وارد جلسه شده بودند. مهندس کلانتری، علی اکبر اژه ای ، دکتر عضدی، دکتر عباسپور، دکتر فیاض بخش ، خلاصه همه یک جور حالت سماع داشتند. در هر حال، مخالفان ، جنگ مسلحانه به راه انداخته بودند. مملکت رئیس جمهور نداشت و همه منتظر بودند ببینند چه می شود. آن شب قرار نبود دکتر بهشتی صحبت کند. بلکه بحث تورم و مسائل اقتصادی بود و از وزارت بازرگانی، آقایان حسین کاظم پور اردبیلی سرپرست وزارتخانه، مجید هدایت زاده ، شهید امین زاده، اسدالله زاده، صادق اسلامی و دیگران آمده بودند تا حول و حوش مسائل اقتصادی بحث شود. هر جلسه یک ناظم داشت. آن شب ناظم جلسه، رحمان استکی ، نماینده شهرکرد بود. دکتر بهشتی دبیر کل حزب بود و طبیعتاً اگر می خواست صحبت کند کسی اعتراض نمی کرد که هیچ، اسباب مسرت همه هم بود، ولی نظم و انصاف او حکم می کرد که به ناظم جلسه بگوید که اعلام کند او می خواهد مطلب مهمی را به حضار در جلسه بگوید و اگر آنها رضایت دارند، این کار را خواهد کرد، بنابراین قرار شد رأی بگیرند و طبیعی است که آقای دکتر رأی آورد. او پشت تربیون قرار گفت وگفت، » وضعیت کشور بسیار خاص است . مجلس عدم کفایت رئیس جمهور را اعلام و امام هم تأیید کرده اند و باید به زودی انتخابات را برگزار کنیم. باید حواسمان جمع باشد که باز دشمنان مهره سازی نکنند و این بار وظیفه نمایندگان مجلس سنگین تر است. باید به استانها و مراکز انتخابیه خود بروند و به آنها بگویند کاندیدای حزب، کیست. البته ما کاندیدای خوبی نداریم، ولی همیشه گفته ام بین فرد حزبی و غیر حزبی ، کسی را انتخاب کنیم که صالح تر و لایق تر باشد. در حال حاضر، آقای محمد علی رجایی عضو حزب نیست. ولی چون لایق است، از او حمایت می کنیم. بنی صدر افتخار می کرد که یازده میلیون رأی آورده . رئیس جمهور این بار اگر بیشتر نیاورد، باید همین قدر رأی بیاورد.» حرف آقای دکتر که به اینجا رسید، ناگهان نور بنفش شدیدی درهوا دیدم و صدای رعد و برق هولناکی به گوش رسید.
آیا بلافاصه بیهوش شدید؟
خیر. زیرا آوار بودیم که من حس کردم مرتضی محمودی نماینده قصر شیرین زیر پای من است. وجود آقای اسماعیل فردوسی پور را هم حس می کردم. آقای محمود آیه الکرسی می خواند. آقای فردوسی پور گفت، « داری غلط می خوانی.» آقای محمودی گفت، « اینجا هم دست از معلم بازی بر نمیداری؟ حال خوشی بود. عالمی بین خواب و بیداری. ساعتها زیر آوار بودیم تا بالاخره گروه آتش نشانی ، با لوله هایی ، هوا را زیر آوار وارد کردند و کمی نفس کشیدیم. آن تجربه یدرک و لایوصف است . درک کردنی هست، ولی وصف شدنی نیست . خلاصه آنجا بودیم که فهمیدم معنی «پسندم آنچه را جانان پسندد» چیست.
نزدیک به بیست و پنج سال از آن حادثه می گذرد. تحلیل شما به عنوان کسی که آن تجربه را از سر گذرانده اید ، چیست؟
ببینید! در جاهای مختلف دنیا، افرادی بسیار کم اهمیت تر از کسانی که ما را از دست دادیم ، از دنیا می روند و آنها برای تحلیل و تکریم و به خصوص الگو سازی آنها برای نسل جوان خود، هر کاری از دستشان برمی آید. می کنند. 25 سال از آن حادثه گذشته و ما هنوز قتلگاه شهدای هفت تیر را به شکلی در نیاورده ایم که بتوانیم کودکان ، نوجوانان و جوانان خود را ببریم و برایشان تعریف کنیم که در اینجا فقط در یک شب ، 72 تن از سران کشور ، اعم از رئیس قوه قضاییه، و کلاس مجلس، وزرا و دیگر مسئولین بلند پایه از دست رفتند. رفیق حریری کشته می شود و آنها دنیا را به هم می ریزند. بیست و پنج سال از چنین فاجعه ای گذشته و هیچ کس به خودش زحمت نمی دهد بپرسد اینها که بودند ، چه کردند و چرا چنین ظالمانه ترور شدند.
سالگردی که هر سال برگزار می شود به نظر شما سودی ندارد؟
خیر. سه شب در تیرماه از دکتر بهشتی و یارانش می گوییم و تمام می شود. آن هم تازه چه گفتنی ؟ اینها همه شخصیت های بلند پایه علمی بودند. دکتر پاک نژاد قبل از انقلاب سی جلد کتاب نوشته که از میان آنها «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» را همه می شناسند. دکتر قندی در 19 سالگی اجازه اجتهاد گرفت. دکتر عضدی از دانشگاه دالاس دکترای مدیریت گرفت. دکتر عباس پور، دکتر فیاض بخش و همه کسانی که آن شب در آن رویداد عظیم از دست دادیم، آدمهای بزرگی بودند. واقعاً برای شناساندن شخصیت، کارهای علمی، تأثیر و اهداف آنها چقدر سخن گفته ایم ونسل فعلی ما چقدر با این بزرگان آشنایی دارد؟
چه کسانی باید این کار را انجام دهند و به چه شکل؟
به اعتقاد من بنیاد شهید می تواند نقش بسیار مؤثری را ایفا کند، نه این که فقط در 7 تیر به فکر تجلیل، آن هم تجلیلی نامفهوم و بدون عمق و ریشه بیفتد. من این بزرگان را دیده بانان انقلاب نامیده ام. این اتفاق در دوران جنگ پیش آمد . اینها کسانی بودند که باید سیاست خارجی ، اقتصاد ، قانونگزاری و امور مهمی از این قبیل را نظارت می کردند همان گونه که فرزندان ما در جبهه ها ، از مرزهای کشور حراست می کردند. امروز وقتی به سالهای گذشته نگاه می کنم. می گویم که این کاش این بزرگان را نشناخته بودیم. تأسف در این است که بد شناخته ایم.
آموزش و پرورش سه شهید بزرگوار به نام حجت الاسلام موسوی که همدرس و هم مبحث مرحوم روزبه، مؤسس مدرسه علوی بود. شهید شرافت و شهید شهسواری را در آن حادثه از دست داد. برای شناساندن آن بزرگان در آموزش و پرورش چه تلاشی شده است. مجلس 27 نماینده خود را در آن حادثه از دست داد. امروز اگر از نمایندگان بپرسیم که آنها که بودند و چه کردند .
چه می گویند؟ بارها گفته ام دست کم در همین ایام، هنگامی که مردم برای بازدید از قتلگاه حزب جمهوری می آیند، جزواتی را به دستشان بدهند که در آنها خلاصه ای از زندگی و خدمات شهدای هفت تیر آمده باشد. اما چه فایده ؟ آنچه که البته به جایی نرسد، فریاد است!
پس به این ترتیب ، از مراسمی که هر سال در محل حزب در سرچشمه اجرا می شود ، رضایت ندارید.
به هیچ وجه، شنیده ام که در هر سال بین 35 تا 60 میلیون خرج این مراسم می شود. متوسط ای مبلغ را که در 25 سال ضرب کنیم ، چیزی نزدیک به یک میلیارد تومان می شود . با این پول می شد در آنجا حسینیه آبرومندی را ساخت و به جای حرام کردن پول برای پرچم و پوستر که فایده ای هم ندارد. بچه ها را به آن حسینیه برد و با آشنا ساختن آنها با این شهدای بزرگوار و تدریس قرآن و احکام به شیوه ای که آقای دکتر انجام می دادند ، بچه ها را حسینی بار آورد. والله مانده ایم این حرفها را به چه کسی بگوییم. خانواده های شهدا و ما 27 نفر هم هر چه دویدیم و گفتیم، ای کاش مقام معظم رهبری بفرمایند که مردم خودشان آنجا را بسازند و تبدیل به محلی برای ارتقای معرفت و آگاهی نسل جوان شود.
شما خودتان در این زمینه چه کرده اید؟
ما بازماندگان فاجعه 7 تیر، 27 نفر بودیم که محمود علیزاده که سفیر ایران در دانمارک بود، پارسال فوت کرد. پیشنهاد من این است تا باقی ما هم یکی یکی نرفته ایم. از تجربه هایمان برای تبیین و تشریح آن فاجعه و عللی که به آن منتهی شد و پیادمدهای آن استفاده شود. ما پارسال پس از مدتها دوندگی، بالاخره توانستیم مؤسسه جانبازان هفتم تیر را تأسیس کنیم. بارها به وزارت کشور ، مراجعه کردیم تا از ما حمایت کنند ولی اگر انجمن حمایت از هر جایی و هر کسی پیش می آمد، این کار را می کردند، اما وقتی نوبت به فرهنگ ایثار و شهادت می رسد، خوب حرف می زنیم، اما حرف خوب نمی زنیم.
این نهاد تا به حال چه کرده است.؟
دو کتاب زیر چاپ داریم. خاطرات بازماندگان فاجعه هفت تیر را گرد آوری کرده ایم و مشغول تنظیم تاریخ شفاهی هستیم.
و سخن آخر؟
مخالفان شهید بهشتی بیشتر هم لباسهای ایشان بودند.
چرا؟
ایشان در تمام زمینه ها قامت بلندی داشتند و از لحاظ سواد، سابقه و بزرگواری و خصایل انسانی، بلند قامت بودند. هرگز ندیدم که پشت سر کسی حرف بزنند و اگر هم دیگران اصرار می کردند که درباره یکدیگر حرف بزنند، به صراحت می گفتند که گوش نمی کنم. یک بار یک نفر عجیب اصرار داشت که غیبت کند.
شهید بهشتی این شعر را برایش خواند.
دی درحق ما کسی بدی گفت
دل را زغمش نمی خراشیم.
ما نیز نکوهی اش نگوییم.
تا هر دو دروغ گفته باشیم.
یادم نمی رود موقعی که از آلمان برگشت، دراولین سخنرانیش در اصفهان گفت، « بسم الله الرحمن الرحیم. قبل از هر چیز از همسرم تشکر می کنم که اگر نبود در کارهایم موفق نمی شدم.» او همه جا منصف بود . روزهای جمعه ، کاملاً به خانواده اختصاص داشت. حتی یک بار شهید مطهری به خانه او رفتند که با هم به مجلس عقد یکی از آشنایان پزشکشان بروند. شهید بهشتی گفت که روز جمعه در اختیار خانواده است و عذر خواست . نظم، ادب، وقت شناسی ، احساس مسئولیت، آراستگی ظاهر و باطن، خوش سخن گفتن و سخن خوش گفتن ، برخی از ویژگیهای شهید بهشتی است . این بزرگوار انسانی شریف و عالم بود که به آنچه که می گفت، عمل می کرد و هرگز پا از جاده اعتدال و انصاف بیرون نگذاشت. روحش شاد و راهش مستدام باد!
منبع: شاهد یاران شماره 8
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}